قالب وبلاگ

هاست لينوكس

مرجع راهنمای وبلاگ نویسان

سفارش طراحی اختصاصی قالب وب سايت و قالب وبلاگ

طراحي وب

شارژ ایرانسل

فال حافظ

 

صفحه اصلی

ايميل ما

آرشيو مطالب

طراح قالب

 
  کاربر مهمان، خوش آمديد!

منوی اصلی
لينکهاي سريع
صفحه نخست
ايميل ما
آرشيو مطالب
پروفایل مدیر وبلاگ
عناوین مطالب وبلاگ

آرشیو ماهانه
<-ArchiveTitle->

لينک دوستان

قالب وبلاگ
استخاره
چت روم اختصاصی دلشکسته
آدرس وبلاگ عاشقانه ی بلاگفای من
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشقانه و آدرس disconsolateis.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب بلاگفا

لوگوی دوستان


آمار بازدید

تبلیغات





عمق عشقتون اندازه بگیرید....( تستهای روانشناسی سری اول )

با سلام به همه دوستای عزیزم

از امروز میخوام یه بخش جدید به وبلاگم اضافه کنم که به نظرم واستون جالب باشه یعنی امیدوارم که اینطور باشه این بخش مربوط به جدیدترین تستهای شخصیت شناسی , خود شناسی وانواع تستهای روانشناسی که در اروپا و آمریکا مورد استفاده زیادی داره و واقعا کاربردیه.

                                                           

 

تست شماره 1.

با این تست میتونید به عمق عشقی که نسبت به همسر یا دوستتون دارید پی ببرید پس سوالات رو به دقت بخونید و جواب بدید.........

برای پاسخ دادن یکی از جوابهای زیر رو انتخاب کنید:

به هیچ وجه= ۱ امتیاز تقریبا=۲ امتیاز خیلی زیاد=۳ امتیاز
۱ـمن حامی رفاه و سلامتی او هستم.
۲ـمن با او رابطه ی پرشور و حرارتی دارم.
۳ـمیتونم در مواقع نیاز روی کمکش حساب کنم.
۴ـ همسرم (دوستم) میتونه در مواقع نیاز روی کمکم حساب کنه.
۵ـمایلم اموال و دارایی هایم رو با او شریک بشم.
۶ـاز لحاظ عاطفی حمایتم میکنه.
۷ـمن هم از لحاظ عاطفی حمایتش میکنم.
۸ـارتباط خوبی با هم داریم.
۹ـمن براش ارزش زیادی قائلم.
۱۰ـمن به او احساس نزدیکی و صمیمیت میکنم.
۱۱ـرابطمون خوب و راحته.
۱۲ـاحساس میکنم واقعا اونو درک میکنم.
۱۳ـاو هم واقعا منو درک میکنه.
۱۴ـواقعا بهش اعتماد دارم.
۱۵ـمسائل شخصی خودمو با او در میون میذارم.
۱۶ـفقط با دیدن او هیجان زده میشم.
۱۷ـطی روز مدام به او فکر میکنم.
۱۸ـرابطمون خیلی رمانتیکه.
۱۹ـاونو خیلی جذاب میبینم.
۲۰ـاونو بسیار آرمانی میبینم.
۲۱ـنمیتونم تصور کنم که شخص دیگه ای بجز او منو اینقدر خوشحال کنه.
۲۲ـترجیح میدم تمام زندگیم رو در کنار او باشم.
۲۳ـ هیچ چیز دیگه مهمتر از رابطه ی من با او نیست.
۲۴ـگفتگوی خودمونی با او رو به طور خاصی دوست دارم.
۲۵ـدر رابطه ی ما یک چیز جادویی وجود داره.
۲۶ـمن عاشق او هستم.
۲۷ـنمیتونم زندگی رو بدون او تصور کنم.
۲۸ـرابطمون خیلی احساسیه.
۲۹ـوقتی فیلم رمانتیک میبینم به همسرم فکر میکنم.
۳۰ـدرباره او رویاپردازی میکنم.

 

خوب حالا سوالات ۱۵ـ۱ رو جداگانه جمع بزنید و سوالات ۳۰ـ۱۶ رو هم جداگانه.

لطفا برای دیدن نتیجه تست به ادامه مطلب مراجعه کنید

                                                      

 

 

 

۱۵ سوال اول مربوط به صمیمیته هرچه امتیاز شما به عدد ۴۵ نزدیکتر باشه صمیمیت شما با همسر یا دوستتون هم بیشتره و بالعکس.
۱۵ سوال دوم مربوط به شور و حرارت شماست هرچه امتیازتون به ۴۵ نزدیکتر باشه یعنی شور و حرارت زیادی بین شما وجود داره و بالعکس.

www.shereno.com

:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط ALNAZ در سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:,

و ساعت 8:26
 


دانلود کتابهای داستان و رمان سری دوازدهم....
دانلود کتاب الکترونیکی رمان زیبای برباد رفته اثر مارگارت میچل و ترجمه پرتو اشراق

در آخرین روزهای پر غوغای ماه آگوست ، بمباران ناگهان قطع شد . آرامشی که به شهر باز گشته بود ناگهانی و غیر قابل انتظار بود. همسایه ها در خیابان با حیرت به هم خیره می شدند ، ناراحت و مردد منتظر بودند که چه پیش می آید . پس از روزهای پرهیاهو ، آرامشی که فرو افتاده بود ، نه تنها اعصاب بیمار و خسته مردم را التیام نبخشید ، بلکه بر شدت فشارها افزود . هیچ کس نمی دانشت چرا توپخانه یانکی ها از صدا افتاده است ؛ از جانب مدافعان شهر خبری نمی رسید ، انان دسته دسته مواضع خود را در اطراف شهر تخلیه کرده ، برای دفاع از راه آهن به جنوب رفته بودند . هیچ کس خبر نداشت که جنگ در کجا جریان دارد . آیا واقعا جنگی در جریان بود . اگر جنگی بود چگونه بود !
قسمتی از جلد اول کتاب رمان برباد رفته

برگرفته از سایت aryabooks

Password  : www.aryabooks.com

                                                          

 

ردیف نام کتاب توضیحات دانلود کتاب موضوع حجم دریافت
832 بر باد رفته جلد اول مارگارت میچل &ndash; پرتو اشراق رمان 5.4 mb دانلود
833 بر باد رفته جلد دوم مارگارت میچل &ndash; پرتو اشراق رمان 5 mb دانلود

 

 

                                                        

 

www.shereno.com

:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط ALNAZ در سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:,

و ساعت 8:26
 


دو داستان کوتاه...

                                                     

 

١.قابلمه پر از عشــــــق...

جوانک خوش تیپ از اینکه قابلمه پیرمرد به پایش خورده و یک خط منحنی از جنس گرد و خاک روی شلوارش رسم کرده بود، کلی ناراحت شد. صورتش را که تازه اصلاح کرده بود، در هم کشید و یک نوچ پرمحتوا از غنچه لبانش بیرون داد.
تا سرحد امکان خودم را عقب کشیدم. روی شانه اش زدم و گفتم: &laquo;داداش بیا عقب این بابا راحت باشه&raquo;
از وسط دو تا دستم که مثل گوشت قربانی به میله وسط ماشین آویزانم کرده بود، گردن کشیدم و نگاهش کردم.
پیرمردی 70 &ndash; 75 ساله ، با کت خاکستری با بافتی درشت و ضخیم ، شلوار مشکی اش از گشادی گریه می کرد و با تمسک به کمربند پوسیده ای ، دست و پا زنان خودش را به پیرزن چسبانده بود.
با خودم فکر کردم و گفتم شاید می خواهد از جایی نذری بگیرند !
به نظرم قابلمه دو نفره بود . اما قیافه شان به این کارها نمی خورد . تازه محرم و صفر هم تمام شده بود .
پیش خودم محاکمه اش کردم . &laquo;حالا به هر علتی که این قابلمه خالی رو دست گرفتی پس چرا پلاستیکش آن قدر خاکی و کثیفه ؟!
یعنی یک مشمای سالم تر گیرت نیومد که این طوری شلوار مردمو کثیف نکنی ؟!&raquo;
شاید چیزی توی قابلمه دارند ؟! اما قابلمه توی پلاستیک یک ور شده بود . اگر چیزی توش بود از سوراخ های پلاستیک بیرون می ریخت .
شاید هم پیدایش کردند ، می خواهند بفروشند به نمکی ؟! یا شاید هم ترسیدند در اثر تکان های ماشین که آدم را مثل مشک عشایر ایل بختیاری تکان می دهد ، حالشان به هم بخورد ، قابلمه را آورده اند برای مواقع اضطراری !
توی همین فکر بودم که پیرمرد با سرفه ای سینه اش را صاف کرد و گفت : &laquo; آقا پیاده می شیم &raquo;
مسافرهایی که سر پا ایستاده بودند ، خودشان را عقب می کشیدند . یکی ، دو نفر هم که جلوی در بودند پیاده شدند تا راهی برای پیاده شدن باشد .
پیرمرد ، یک دویست تومانی مچاله شده قرمز را به راننده داد . بعد هم زیر شانه پیرزن را به آرامی گرفت . پیرزن خیلی آرام قدم بر می داشت . پاهایش که بعد از شصت ، هفتاد سال از کشیدن بدنش خسته شده بود ، روی زمین کشیده می شد . مثل اینکه می خواست بماند و راحت روی صندلی استراحت کند. شاید هم اگر زبان داشتند به بقیه بدن پیرزن می گفتند : شما بروید ما بعدا می آییم.
به رکاب پله های ماشین که رسیدند پیرمرد دست پیرزن را روی میله آهنی پشت صندلی شاگرد گذاشت و به پیرزن اشاره کرد که میله را نگه دار و خودش پیاده شد.
قابلمه را با دقت تمام روی پله اول ماشین گذاشت و با وسواس آزمایش کرد که لق نزند . بعد هم دستش را به طرف پیرزن دراز کرد تا پیرزن پاهایش را آرام روی قابلمه بگذارد و بعد از روی قابلمه روی پله اول. دو پایش را که روی پله اول گذاشت ، پیرمرد قابلمه را روی زمین گذاشت . دوباره پیرزن پاهایش را آرام روی قابلمه و این بار روی زمین گذاشت.
نمی دانم بقیه مسافران هم احساس من را داشتند یا نه ؟!
پیرمرد و پیرزن یک عمر بود که از قابلمه خورده بودند ، ولی هنوز حتی یک قاشق هم از آن کم نشده بود . این قابلمه شان فقط برای دو نفر غذا جا می گرفت

 

                                                      

 

٢.خدا چراغی به او داد...

روز قسمت بود..خدا هستی را قسمت میکرد.خدا گفت: چیزی از من
بخواهید هر چه باشد00شما را خواهم داد ..سهمتان را از هستی طلب
کنید زیرا خدا بخشنده است.
و هر که آمد چیزی خواست..یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای
دویدن..یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز..یکی دریا
را انتخاب کرد و یکی آسمان را .
در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت:خدایا من چیز زیادی
از این هستی نمی خواهم .نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ نه بال و
نه پایی..نه آسمان و نه دریا.
.....تنها کمی از خودت..تنها کمی از خودت به من بده و خدا کمی نور
به او داد. نام او کرم شب تاب شد.خدا گفت: آن که نوری با خود دارد
بزرگ است..حتی اگر به قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که
گاهی زیر برگ کوچکی پنهان می شوی و رو به دیگران گفت: کاش
می دانستید که این کرم کوچک بهترین را خواست..زیرا که از خدا جز
خدا نباید خواست.

                                         

 

www.shereno.com

:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط ALNAZ در سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:,

و ساعت 8:26
 


واهمه روز آخر...

                                                     

 

سلام به همه دوستان خوبم که دلم واسه تک تکتون تنگ شده.

راستش یه چند روزی مسافرت بودم رفته بودم تا خونه خدارو ببینم و اگه لایق باشم درکش کنم امیدوارم تو این مدت همتون سلامت بوده باشین و همیشه موفق.

سعی میکنم نبودم تو این مدت با نوشته های خوب و جدید جبران کنم.

راستی از همه دوستام که تو این مدت اومدن و به کلبه من سر زدن تشکر میکنم.

                                   

                                       

 

 

از اول آخرش را میگفتند اگر:

                           نه من به هوای حوا

                                          هبوط میکردم

نه این زمانه زمین گیر زنگ آخر بود.

اکنون

   برای آمرزش دستانم

              دست به دامان داورم

شاید

     واهمه روز آخر

                بی اثر شود!

انگار

       تقدیر من

                  حکمتش بود و

                                 تفسیر او قسمتم

حالا

       سوم شخص مجهول این شعر را که دریابی

                                            خواهی دید

از اول

       آخرش پیدا بود

                        من

                             آمرزیده شدم

                                              اما گناهانم

                                                             هرگز.

 

 

www.shereno.com

:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط ALNAZ در سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:,

و ساعت 8:26
 


دو داستان کوتاه....

                                                        

 

 

١.گل سرخی برای محبوبم:

جان بلا نکارد" از روی نیکمت برخاست . لباس ارتشی اش را مرتب کرد وبه تماشی انبوه جمعیت که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ .از سیزده ماه پیش دلبستگی اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه مرکزی فلوریدا با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود. اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشت هایی با مداد که در حاشیه صفحات آن به چشم می خورد. دست خطی لطیف از ذهنی هشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت. در صفحه اول "جان" توانست نام صاحب کتاب را بیابد :دوشیزه هالیس می نل" . با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند. "جان" بری او نامه ی نوشت و ضمن معرفی خود از او در خواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد . روز بعد "جان" سوار بر کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود. در طول یک سال ویک ماه پس از آن دو طرف به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند. هر نامه همچون دانه ی بود که بر خاک قلبی حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد. "جان" در خواست عکس کرد ولی با مخالفت "میس هالیس" رو به رو شد . به نظر "هالیس" اگر "جان" قلبا به او توجه داشت دیگر شکل ظاهری اش نمی توانست برای او چندان با اهمیت باشد. وقتی سرانجام روز بازگشت "جان" فرا رسید آن ها قرار نخستین دیدار ملاقات خود را گذاشتند: 7 بعد از ظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک . هالیس نوشته بود: "تو مرا خواهی شناخت از روی رز سرخی که بر کلاهم خواهم گذاشت.". بنابراین راس ساعت 7 بعد از ظهر "جان " به دنبال دختری می گشت که قلبش را سخت دوست می داشت اما چهره اش را هرگز ندیده بود. ادامه ماجرا را از زبان "جان " بشنوید: " زن جوانی داشت به سمت من می آمد بلند قامت وخوش اندام - موهای طلایی اش در حلقه هایی زیبا کنار گوش های ظریفش جمع شده بود چشمان آبی به رنگ آبی گل ها بود و در لباس سبز روشنش به بهاری می ماند که جان گرفته باشد. من بی اراده به سمت او گام بر داشتم کاملا بدون تو جه به این که او آن نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد. اندکی به او نزدیک شدم . لب هایش با لبخند پر شوری از هم گشوده شد اما به آهستگی گفت "ممکن است اجازه بدهید من عبور کنم؟" بی اختیار یک قدم به او نزدیک تر شدم و در این حال میس هالیس را دیدم که تقریبا پشت سر آن دختر یستاده بود. زنی حدود 40 ساله با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود . اندکی چاق بود مچ پای نسبتا کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند. دختر سبز پوش از من دور شد و من احساس کردم که بر سر یک دوراهی قرار گرفته ام از طرفی شوق تمنایی عجیب مرا به سمت دختر سبزپوش فرا می خواند و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنی واقعی کلمه مسحور کرده بود به ماندن دعوت می کرد. او آن جا یستاده بود و با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام وموقر به نظر می رسید و چشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید. دیگر به خود تردید راه ندادم. کتاب جلد چرمی آبی رنگی در دست داشتم که در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد. از همان لحظه دانستم که دیگر عشقی در کار نخواهد بود. اما چیزی بدست آورده بودم که حتی ارزشش از عشق بیشتر بود. دوستی گرانبها که می توانستم همیشه به او افتخار کنم . به نشانه احترام وسلام خم شدم وکتاب را برای معرفی خود به سوی او دراز کردم . با این وجود وقتی شروع به صحبت کردم از تلخی ناشی از تاثری که در کلامم بود متحیر شدم . من "جان بلا نکارد" هستم وشما هم باید دوشیزه "می نل" باشید . از ملاقات با شما بسیار خوشحالم ممکن است دعوت مرا به شام بپذیرید؟ چهره آن زن با تبسمی شکیبا از هم گشوده شد و به آرامی گفت" فرزندم من اصلا متوجه نمی شوم! ولی آن خانم جوان که لباس سبز به تن داشت و هماکنون از کنار ما گذشت از من خواست که این گل سرخ را روی کلاهم بگذارم وگفت اگر شما مرا به شام دعوت کردید باید به شما بگویم که او در رستوران بزرگ آن طرف خیابان منتظر شماست . او گفت که این فقط یک امتحان است!طبیعت حقیقی یک قلب تنها زمانی مشخص می شود که به چیزی به ظاهر بدون جذابیت پاسخ بدهد


                                                           

 

 

 

٢.داستان کوتاه درخشش سپید و خنک معشوق:

در سرزمین پروانه ها افسانه ای وجود دارد در مورد پروانه ای پیر. یک شب وقتی که پروانه پیر هنوز بسیار جوان بود، با دوستانش پرواز می کرد. ناگهان سرش را بلند کرد و نوری سپید و شگفت آور را دید که از میان شاخه های درختی آویزان است. در واقع، این ماه بود. ولی چون تمام پروانه ها سرگرم نور شمع و چراغ های خیابان بودند و همیشه به دور آنها می گشتند، قهرمان با دوستانش هرگز ماه را ندیده بود.
با دیدن این نور یک پیمان ناگهانی و محکم در او پیدا شد: من هرگز به دور هیچ نور دیگری به جز ماه چرخ نخواهم زد. پس هر شب، وقتی پروانه ها از مکان های استراحت خود بیرون می آمدند و به دنبال نور مناسب می گشتند، پروانه ما به سمت آسمان ها بال می گشود. ولی ماه، با این که نزدیک به نظـر می رسید، همیشه در ورای ظرفیت پروانه باقی می ماند. ولی او هرگز اجازه نمی داد که ناکامی اش بر او چیره شود و در واقع، تلاش های او هر چند ناموفق چیزی را برایش به ارمغان می آورد.
برای مدتی دوستان و خانواده و همسایگان و ساکنان سرزمین پروانه ها همگی او را مسخره و سرزنش می کردند. ولی همگی آنها با سوختن و خاکستر شدن در اطراف نورهای جزیی و در دسترسی که انتخاب کرده بودند در مرگ از او پیشی گرفتند.
ولی پروانه پیر در زیر درخشش سپید و خنک معشوق در سن بسیار بالا از دنیا رفت.

 

www.shereno.com

:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط ALNAZ در سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:,

و ساعت 8:26
 


دانلود کتابهای تاریخی سری اول....

                                                         

 

برگرفته از سایت aryabooks

Password  : www.aryabooks.com

ردیف نام کتاب توضیحات موضوع حجم دریافت
126 کوروش کبیر در قرآن و عهد عتیق تاریخی 1 mb دانلود
127 کوروش کبیر پدر صلح بشر تاریخی 204 kb دانلود
128 منم کورش شهریار روشنایی ها سید علی صالحی تاریخی 4.2 mb دانلود
129 منشور کوروش متن کامل منشور کوروش تاریخی 134 kb دانلود

                                                        

 

ردیف نام کتاب توضیحات موضوع حجم دریافت
122 درفش کاویانی دروش شاهی تاریخی 85 kb دانلود
123 قوم کاسی قوم قدیمی ایرانی تاریخی 774 kb دانلود
124 کتیبه آناهیتا الهه آبهای روان تاریخی 157 kb دانلود
125 کتیبه بیستون نبشه های آریایی تاریخی 554 kb دانلود

                                                    

                                                                  

www.shereno.com

:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط ALNAZ در سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:,

و ساعت 8:26
 


اس ام اس عاشقانه

 اس ام اس عاشقانه

خسته شدم از بس به آدمایی که میخوان جای تو رو توی قلبم بگیرن گفتم :

ببخشید اینجا جای دوستمه ، الان برمیگرده !

.

.

.

جملات عاشقانه

تـو ” آدم ” ، من ” حوا “

سیـبی در کار باشد یا نه ، با تو ، در آغوش تو ، بهشت جاریست

بوسه هایت طعم سیب میدهند کافیست . . .

 

www.shereno.com

:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط ALNAZ در پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:,

و ساعت 9:9
 

ادامه مطلب


اشعار عاشقانه

 .

بی تو تنها گریه کردم تو شبای بی ستاره
انتظار تو کشیدم تا که برگردی دوباره
در غروب رفتنت ، لحظه هایم را شکستم
زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم
پشت شیشه روز و شب ، دل به بارون می سپارم
من برای گریه هام ، چشمه ها 
رو کم می یارم
انتظار با تو بودن منو از پا درمیاره
ترس از این دارم که بی تو ، تا ابد چشام بباره

 

www.shereno.com

:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط ALNAZ در پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:,

و ساعت 9:5
 

ادامه مطلب


داستان کوتاه و آموزنده دی 90

dastan amozande داستان کوتاه و آموزنده – دی 90

 

داستان کوتاه “طعم هدیه”

روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.
آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.
پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.

اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد.
شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است.
ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید:
آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟

استاد در جواب گفت:
تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم.

این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد.


 

www.shereno.com

:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط ALNAZ در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,

و ساعت 8:45
 

ادامه مطلب


اس ام اس های عاشقانه جدید

من شکستم تا تو را عاشق کنم

بعد من باران فقط آب است و بس

هر که بعد از من سراغت را گرفت

زشت یا زیبا فقط خوابست و بس

 


www.shereno.com

:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط ALNAZ در شنبه 29 بهمن 1390برچسب:,

و ساعت 11:34
 


مطالب پیشین

شاید پست آخر
شاید پست آخر
عشق یعنی
داستانی جالب که اشکتون را در می یاره
داستان عاشقانه غمگین
داستان غمگین واحساسی و آخر نامردی
عشق از زبان بزرگان
<<به نام خدای عاشقا>>
داستان یه وبلاگ نویس
***داستانهاي عاشقانه***عاشقانه*&*داستان کوتاه شکلات تلخ*
دل نوشته های یک دلشکسته
داستان عاشقانه غمگین و خواندنی ” قرار”
شیوه های شناختن دختران مجرد
دانلود کتابهای تاریخی سری اول....
دو داستان کوتاه....
واهمه روز آخر...
دو داستان کوتاه...
دانلود کتابهای داستان و رمان سری دوازدهم....
عمق عشقتون اندازه بگیرید....( تستهای روانشناسی سری اول )
و بازهم بهار....


صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

درباره



لوگوی ما



جستجو

     

پیوند های روزانه
لینک وبلاگ ساراامیدوار
حمل ماینر از چین به ایران
حمل از چین
پاسور طلا
الوقلیون

لیست تمام پیوند ها



صفحه اصلي |  پست الکترونيک |  اضافه به علاقه مندي ها |  ذخيره صفحه |  لينك آر اس اس  |  طراح قالب

 

Powered By blogfa.com Copyright © 2009 by disconsolateis
Design By : wWw.Theme-Designer.Com